افغانستان؛ بحران استقلال و هویتی که هنوز پایان نیافته است

  • افغانستان کشوری‌ست که در طول تاریخ معاصر خود، نه استقلال واقعی را تجربه کرده و نه توانسته هویت ملی مشترک و پایدار شکل دهد. مرزهای تحمیلی، ساختارهای تبعیض‌آمیز، و حاکمانی که بیشتر در خدمت بیگانگان بوده‌اند تا مردم، این سرزمین را به میدان رقابت قدرت‌های خارجی بدل کرده‌اند. آنچه امروز به‌نام استقلال شناخته می‌شود، چیزی جز یک تصویر توخالی و تحقیرآمیز نیست.

مرزهای افغانستان، حاصل رقابت‌های استعماری میان امپراتوری بریتانیا و روسیه تزاری در قرن نوزدهم‌اند؛ خطوطی که نه‌تنها واقعیت‌های قومی و فرهنگی را نادیده گرفتند، بلکه با گسستن جوامع، زمینه‌ساز منازعات درون‌سرزمینی شدند. این مرزهای مصنوعی، از همان ابتدا مانع شکل‌گیری وحدت ملی و استقلال واقعی بوده‌اند.

تاریخ افغانستان با تبعیض ساختاری علیه اقوام غیرپشتون همراه بوده است. حذف زبان‌ها و فرهنگ‌ها، محرومیت‌های سیاسی و اقتصادی، و نادیده‌گرفتن حقوق اقوام، همگی در خدمت ساختن ملتی متفرق و متخاصم قرار گرفته‌اند؛ ملتی که توان دستیابی به هویت مشترک را از دست داده است.

قانون اساسی کشور، متنی مزورانه و بی‌هویت است؛ نه بر پایه اجماع ملی تدوین شده و نه توانسته چارچوب حقوقی عادلانه‌ای برای همه اقوام فراهم کند. این قانون، بیش از آنکه تجلی اراده مردم باشد، بازتاب منافع گروه‌های خاص و قدرت‌های خارجی است.

رهبران افغانستان، به‌جای دفاع از منافع مردم، اغلب در نقش مزدوران سیاسی ظاهر شده‌اند. بی‌توجهی به دردهای ملت و خدمت به منافع بیگانگان، بحران مشروعیت سیاسی را تشدید کرده و کشور را به میدان رقابت قدرت‌های خارجی بدل ساخته است.

طالبان، نماد تحقیر ملی و استقلال دروغین‌اند. قدرت آنان نه از اراده مردم، بلکه از دل توافق‌نامه‌های پنهانی و معامله‌های پشت‌پرده بیرون آمده است. گزارش‌هایی وجود دارد که نشان می‌دهد ایالات متحده پس از توافق دوحه، هفته‌ای ۷۸ میلیون دلار به افغانستان تحت حاکمیت طالبان کمک مالی کرده است؛ کمک‌هایی که نه برای رفاه مردم، بلکه برای تثبیت قدرت طالبان و تقویت گروه‌های تروریستی هزینه شده‌اند.

کنترل آسمان کشور در اختیار آمریکا است و زمین در چنگال بیش از ۳۰ گروه تروریستی. این ساختار قدرت دوپاره، بازتابی از وضعیتی است که در آن دولت مرکزی، مردم و نهادهای مدنی هیچ‌گونه اختیار واقعی بر سرنوشت کشور ندارند.

طالبان نه‌تنها ساختاری ملی ایجاد نکرده‌اند، بلکه مردم افغانستان را بردگان معاصر و غنیمت جنگی می‌دانند. این نگرش، ریشه در سنت‌های دیرینه حذف و سرکوب قومی دارد که طی قرون متمادی در افغانستان تداوم یافته است. چنین روندی، مانع از شکل‌گیری ملت متحد و دارای هویت مشترک می‌شود.

استقلال افغانستان، نه یک واقعیت سیاسی، بلکه افسانه‌ای تحمیلی است؛ مفهومی که برای فریب افکار عمومی و تثبیت سلطه بیگانگان به کار گرفته شده است. سخن گفتن از اقتدار ملی، به‌ویژه از سوی رهبران گذشته که اغلب فراری، متعصب و وابسته‌اند، چیزی جز تکرار یک دروغ تاریخی نیست.

بحران استقلال و هویت ملی در افغانستان، ریشه‌ای عمیق در تاریخ، سیاست و ساختارهای تبعیض‌آمیز دارد. مرزهای مصنوعی، قانون اساسی بی‌پشتوانه، رهبران وابسته، و سلطه گروه‌های تروریستی، همگی مانع از تحقق استقلال واقعی و شکل‌گیری یک ملت متحد شده‌اند. برای خروج از این چرخه، باید مفهوم استقلال بازتعریف شود، ساختار قدرت بازنگری گردد، و بستری برای عدالت تاریخی میان اقوام فراهم آید. در غیر این صورت، افغانستان همچنان صحنه بازی قدرت‌های خارجی باقی خواهد ماند و استقلال آن در سطحی نمادین و بی‌محتوا باقی خواهد ماند.

  • داکتر خالدین ضیایی؛ رئیس اندیشکده گفتمان تعلیمی ملت افغانستان
peg5z