بررسی تقسیم سرزمینهای اسلامی و عربی قبل و بعد از توافقنامه سایکس–پیکو (۱۹۱۶)
با در نظر داشتن ابعاد تاریخی، فرهنگی، ژئوپلیتیکی و تمدنی
تقسیم سرزمینهای اسلامی و عربی از قرن نوزدهم تاکنون، یکی از محورهای اصلی سیاستهای استعماری و پس از آن ژئوپلیتیکی قدرتهای جهانی بوده است. این مقاله با بررسی پیشینه نظریات استعماری پیش از توافقنامه سایکس–پیکو، خود توافقنامه سایکس–پیکو، و نظریهها و پروژههای پس از آن، نشان میدهد که تجزیه جهان اسلام نهتنها ابعاد سیاسی و سرزمینی داشته، بلکه پیامدهای فرهنگی، تمدنی، اقتصادی و ژئوپلیتیکی گستردهای را نیز در پی داشته است.
از اواخر قرن نوزدهم، با تضعیف امپراتوری عثمانی، قدرتهای اروپایی بهویژه بریتانیا و فرانسه به دنبال ایجاد مناطق نفوذ و کنترل سرزمینهای اسلامی و عربی بودند. این سیاستها، در کنار توافقنامه سایکس–پیکو (۱۹۱۶)، نهتنها نقشه سیاسی و مرزی منطقه را تغییر داد، بلکه پیامدهای فرهنگی و تمدنی عمیقی نیز بر هویت اسلامی و عربی گذاشت. مطالعه این روند و نظریههای پس از آن، به درک تحولات تاریخی و بحرانهای معاصر خاورمیانه کمک میکند.
در قرن نوزدهم، امپراتوری عثمانی در حال تضعیف بود و این امر فرصتی برای قدرتهای اروپایی فراهم کرد. بریتانیا تمرکز خود را بر مصر، خلیج فارس و مسیر هند بهعنوان مسیرهای حیاتی اقتصادی و نظامی قرار داد تا از مسیرهای تجاری محافظت کرده و از نفوذ روسیه جلوگیری کند.
فرانسه نیز تمرکز خود را بر سوریه و لبنان گذاشت تا نفوذ خود را در شرق مدیترانه گسترش دهد و به منابع طبیعی و بازارهای منطقه دسترسی یابد. این اهداف تنها جنبه نظامی و سیاسی نداشتند؛ بلکه با توجه به ابعاد فرهنگی و تمدنی، غرب تلاش میکرد هویت اسلامی و عربی را نیز مدیریت و کنترل کند.
پیش از توافقنامه سایکس–پیکو، توافقات و مذاکرات محرمانهای میان قدرتهای اروپایی صورت گرفت. کنفرانس برلین (۱۸۸۴–۱۸۸۵) که به تقسیم آفریقا میان قدرتهای اروپایی انجامید، الگویی برای تقسیم خاورمیانه شد. رقابت انگلیس و روسیه در آسیای میانه، موسوم به «بازی بزرگ»، اهمیت ژئوپلیتیکی منطقه را برجسته کرد. همچنین تبادل اطلاعات و توافقات محرمانه میان فرانسه و بریتانیا برای تعیین مناطق نفوذ آینده، نشاندهنده برنامهریزی بلندمدت برای تجزیه سرزمینهای اسلامی بود.
توافقنامه سایکس–پیکو در سال ۱۹۱۶، توافقی محرمانه میان بریتانیا و فرانسه با اطلاع روسیه تزاری بود که پس از سقوط احتمالی امپراتوری عثمانی، سرزمینهای عربی را به حوزههای نفوذ تقسیم کرد. بر اساس این توافق، فرانسه کنترل سوریه و لبنان را به دست گرفت، بریتانیا عراق، فلسطین و اردن را تصاحب کرد، روسیه بخشهایی از آناتولی شرقی را دریافت کرد و فلسطین تحت اداره بینالمللی قرار گرفت.
این تقسیمبندی مرزهای مصنوعی ایجاد و وحدت تمدنی، فرهنگی و اقتصادی جهان اسلام را خدشهدار کرد. از منظر تمدنی، این توافقنامه هویت اسلامی را به چند حوزه فرعی در چارچوب منافع دولتهای توزیعی تقسیم کرد و انسجام تاریخی، فرهنگی و تمدنی جهان اسلام را کاهش داد.
پس از سایکس–پیکو، پروژهها و نظریههایی برای تقسیم مجدد جهان اسلام مطرح شدند. اعلامیه بالفور در سال ۱۹۱۷ زمینهساز ایجاد اسرائیل در فلسطین شد و بخشی از پروژه تقسیم خاورمیانه محسوب میشد. از نظر ژئوپلیتیکی، این اقدام حضور و نفوذ غرب در قلب جهان عرب را تثبیت کرد و از منظر تمدنی، یکی از بزرگترین شکافهای تاریخی در هویت عربی و اسلامی ایجاد کرد.
اصل تعیین سرنوشت ملتها که توسط ویلسون مطرح شد، با اینکه به ظاهر آزادیبخش بود، در عمل موجب قیمومیت بریتانیا و فرانسه بر کشورهای عربی شد. این اصل بهانهای برای مشروعیتبخشی به نفوذ استعمار غربی شد و استقلال واقعی و وحدت فرهنگی جهان عرب را محدود کرد.
در قرن بیستم و بیستویکم، نظریهپردازانی چون برنارد لوئیس، رافائل پاتای و زبیگنیو برژینسکی نقش مهمی در تبیین و توجیه پروژههای تقسیم جهان اسلام ایفا کردند. برنارد لوئیس پیشنهاد تقسیم جهان اسلام به ۸۰–۹۰ کشور کوچک را مطرح کرد تا هیچ قدرت منطقهای نتواند علیه غرب متحد شود و آن را به چالش بکشد. او تقسیم سایکس–پیکو را ناقص و غیرمکمل میدانست.
این نظریه ترکیبی از ابعاد فرهنگی و ژئوپلیتیکی بود و بهطور مستقیم بر شکافهای مذهبی، قبیلهای و فرهنگی تأکید داشت. رافائل پاتای، نویسنده کتاب «ذهن عربی»، بر قابلیت تقسیم و بهرهبرداری از شکافهای داخلی جوامع عربی تأکید کرد. زبیگنیو برژینسکی نیز در کتاب «صفحه بزرگ شطرنج» (۱۹۹۷)، بر اهمیت تجزیه کشورهای مسلمان آسیای مرکزی و خاورمیانه برای حفظ برتری آمریکا تأکید کرد.
پروژه خاورمیانه بزرگ که پس از سال ۲۰۰۱ توسط دولت جورج بوش ارائه شد، هدف بازسازی سیاسی، فرهنگی و حتی مرزی جهان اسلام را دنبال میکرد. از منظر ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیک، این پروژه دسترسی غرب به منابع انرژی و موقعیتهای استراتژیک منطقه را تضمین میکرد. این پروژه در واقع ادامهای بر سیاستهای تقسیم و کنترل منطقه بود که با ابزارهای نوین و در قالب گفتمان دموکراسی و بازسازی، اهداف ژئوپلیتیکی غرب را دنبال میکرد.
تقسیمات سرزمینی و پروژههای بعدی موجب تضعیف هویت اسلامی و عربی و کاهش وحدت عمل و اهداف مشترک آنها شدند. شکافهای مذهبی، قومی و زبانی تقویت شد، انسجام فرهنگی، تمدنی و منافع اقتصادی جهان اسلام کاهش یافت و نقش جهان اسلام بهعنوان بازیگر تأثیرگذار جهانی تضعیف شد.
از منظر ژئوپلیتیکی، کنترل نقاط راهبردی مانند کانال سوئز، خلیج فارس و شرق مدیترانه برای کشورهای غربی، بهویژه ایالات متحده آمریکا، اهمیت یافت. همچنین جلوگیری از ظهور بلوکهای متحد اسلامی–عربی قوی و تقویت نفوذ آمریکا و اروپا در چارچوب تحالف نظامی ناتو در امور داخلی کشورهای اسلامی و عربی دنبال شد.
در بعد ژئواکونومیک، دسترسی مستقیم به منابع ارزانقیمت نفت و گاز جهان اسلام برای کشورهای غربی، کاهش قدرت چانهزنی و مانور سیاسی و اقتصادی کشورهای مسلمان و عربی در بازار جهانی انرژی، و ایجاد کشورهای کوچک و وابسته به منافع اقتصادی و سیاست امنیتی غرب، بهویژه آمریکا، از نتایج مستقیم این تقسیمات بود.
در جمعبندی، میتوان گفت پیش از سایکس–پیکو، نظریههای استعماری بریتانیا و فرانسه برای تضعیف و تقسیم امپراتوری عثمانی شکل گرفت. در سایکس–پیکو، تقسیم سرزمینهای عربی–اسلامی توسط بریتانیا و فرانسه با اطلاع و مشارکت روسیه انجام شد. پس از آن، چهرههایی مانند بالفور، لوئیس، برژینسکی و پروژه خاورمیانه بزرگ، در چارچوب مفهوم «نابهسامانیهای سازنده» سیاست تقسیم و تجزیه جهان اسلام را تسهیل کردند.
مفهوم «Creative Chaos» یا «هرج و مرج خلاقانه» در دوران اداره جورج بوش پسر، به نوعی اشاره به یک استراتژی عملی داشت که هدفش ایجاد تغییرات بنیادین و گاه ناپایدار در برخی مناطق جهان، بهویژه خاورمیانه بزرگ بود تا از این طریق شرایط و فرصتهای جدیدی برای حفظ منافع غرب، بهویژه آمریکا، در بلندمدت فراهم شود.
این روند نشان میدهد که تقسیم جهان اسلام صرفاً سیاسی و اقتصادی نبوده، بلکه پیامدهای فرهنگی، تمدنی، ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیک گستردهای را در پی داشته است. همچنین در آینده، با اجرای کامل این پروژه استعماری نوین، شاهد تغییراتی خواهیم بود که به نفع جهان اسلام و ملتهای این منطقه نخواهد بود.
- دکتر خالدین ضیایی؛ رئیس اندیشکده تعلیمی ملت افغانستان