در دو دهه گذشته، نام احمدشاه مسعود بهعنوان نماد مقاومت ملی در حافظه جمعی مردم افغانستان ثبت شده است. اما میراث سیاسی و مادی او، نه در خدمت آرمانهایش، بلکه در مسیر قدرتطلبی، معاملهگری و سازش با دشمنان آرمان مقاومت بهکار گرفته شد.
این یادداشت نگاهی دارد به نقش چهرههایی چون حامد کرزی و امرالله صالح در بهرهبرداری از میراث مسعود، و چگونگی واگذاری اقتدار ملی به طالبان، در تضاد کامل با اصول، اهداف و خون شهدای جبهه مقاومت.
پس از شهادت احمدشاه مسعود، ملت افغانستان بهطور نسبی از ثمرات مبارزات او بهرهمند شد. اما در میان همه، حامد کرزی بیشترین سهم را از این میراث برد، نه بهواسطه مبارزه، بلکه بهواسطه فرصتطلبی سیاسی و حمایتهای خارجی.
انتقال قدرت از استاد برهانالدین ربانی به کرزی، که با حمایت برخی یاران بیوفای مسعود صورت گرفت، او را از هوتلداری به قصر ریاستجمهوری رساند. این جهش سیاسی، نه حاصل رأی مردم، بلکه نتیجه حذف چهرههای اصیل و معاملههای پشتپرده بود.
در سالهای نخست پس از سقوط رژیم طالبان در ۲۰۰۱، حامد کرزی با حمایت بینالمللی و فضای پساجنگ، بهعنوان چهرهای موقت وارد ساختار قدرت شد. اما آنچه موقعیت او را تثبیت کرد، نه صرفاً حمایت خارجی، بلکه بهرهبرداری هوشمندانه از اعتبار جبهه مقاومت و چهرههای برجسته آن بود.
کرزی با نزدیک شدن به فرماندهان و سیاستمداران وابسته به جبهه شمال - از جمله مارشال محمدقسیم فهیم، داکتر عبدالله عبدالله، بسمالله محمدی و امرالله صالح - توانست مشروعیت سیاسی خود را در میان مردم و نخبگان تثبیت کند. این چهرهها - که خود از یاران احمدشاه مسعود بودند - با ورود به ساختار دولت جدید، به کرزی اعتبار و پشتوانهای دادند که او بهتنهایی فاقد آن بود.
اما این اتحاد، برخلاف انتظار، نه در خدمت آرمانهای مقاومت، بلکه در مسیر سازش و معامله با جریانهایی قرار گرفت که در نهایت به تضعیف جمهوریت انجامید. کرزی، بهجای تقویت نهادهای دموکراتیک، به تمرکز قدرت در دست خود پرداخت و با حذف تدریجی چهرههای منتقد، زمینه را برای انحصارگرایی سیاسی فراهم کرد. او با استفاده از نمادهای مقاومت و خون شهدا، خود را بهعنوان «چهرهای ملی» معرفی کرد، در حالیکه در عمل، سیاستهایش در جهت تثبیت قدرت شخصی و معامله با جریانهای قومی و مذهبی بود.
در این دوره، بسیاری از فرماندهان مقاومت، بهجای حفظ استقلال سیاسی، به ابزارهای اجرایی دولت بدل شدند. مارشال فهیم به وزارت دفاع رسید، داکتر عبدالله به وزارت خارجه، بسمالله محمدی به وزارت داخله، و امرالله صالح به ریاست امنیت ملی.
این انتصابات، هرچند در ظاهر نشانهای از مشارکت مقاومت در دولت بود، اما در عمل، به تضعیف استقلال سیاسی آنان انجامید. کرزی با مهارت، از اعتبار آنان برای مشروعیتبخشی به خود استفاده کرد، اما در تصمیمگیریهای کلان، آنان را کنار گذاشت یا در حاشیه نگه داشت.
از سوی دیگر، کرزی با گفتمان «آشتی ملی» و «برادری قومی»، زمینه را برای بازگشت تدریجی طالبان به عرصه سیاسی فراهم کرد. او بارها از «برادران ناراضی» سخن گفت و تلاش کرد تا با حذف تدریجی چهرههای مقاومت، فضای سیاسی را برای سازش با طالبان آماده کند. این سیاست، در نهایت به فروپاشی جمهوریت و بازگشت امارت اسلامی انجامید، مسیر تلخی که با خون شهدا و آرمانهای مسعود در تضاد کامل بود.
در مجموع، تثبیت قدرت کرزی در سالهای نخست، نه حاصل شایستگی فردی، بلکه نتیجه بهرهبرداری از اعتبار جبهه مقاومت بود. اما این اعتبار، بهجای آنکه در خدمت آرمانهای ملی قرار گیرد، به ابزاری برای معاملهگری سیاسی و سازش با جریانهایی بدل شد که جمهوریت را از درون تهی کردند. کرزی، با استفاده از نام مسعود، خود را چهرهای ملی معرفی کرد، اما عملکردش در عمل، خلاف آن را ثابت کرد.
در انتخابات ۲۰۱۴، با وجود پیروزی داکتر عبدالله عبدالله، کرزی نقش تعیینکنندهای در کنار زدن او و به قدرت رساندن اشرف غنی ایفا کرد. این تصمیم، نهتنها مسیر سقوط جمهوریت را هموار کرد، بلکه زمینهساز بازگشت طالبان به قدرت شد. کرزی، با نفوذ پشتپرده و حمایت از سیاستهای قومی و انحصاری، عملاً ساختار سیاسی کشور را به سمت فروپاشی سوق داد.
امرالله صالح، که پس از فرار اشرف غنی طبق قانون اساسی باید در کابل میماند و از کشور دفاع میکرد، نهتنها این مسئولیت را نپذیرفت، بلکه در کنار کرزی، زمینه ورود طالبان به کابل را فراهم آورد. در چهار سال گذشته، خلیلزاد در خارج و کرزی در داخل، برای تثبیت حاکمیت طالبان تلاش خستگیناپذیر کردهاند. این تلاشها، نه در جهت منافع ملی، بلکه در راستای تثبیت ساختاری است که با آرمانهای مقاومت در تضاد کامل قرار دارد.
در این میان، امرالله صالح با سخنان سطحی و بیپشتوانه، از کرزی تمجید میکند، تنها به این دلیل که او مسعود را قهرمان ملی خوانده است. این در حالی است که هزاران دختر و زن افغانستانی، بهعلت سیاستهای کرزی، در زندانها مورد تجاوز قرار گرفتند و نیروهای امنیتی کشور، ابتدا شکنجه و سپس اعدام شدند.
صالح، که روزی از اشرف غنی و روزی از کرزی تقدیر میکند، خود را در جایگاه رهبری میبیند، در حالیکه بارها در مصاحبههایش به نقش جاسوسیاش اعتراف کرده و آن را «وظیفهای شرافتمندانه» خوانده است.
ملت افغانستان حافظهای زنده دارد. مردم فراموش نکردهاند که چگونه کرزی، در واپسین روزهای جمهوریت، طالبان را دعوت کرد تا وارد کابل شوند و قدرت را در دست گیرند. فراموش نکردهاند که چگونه امرالله صالح، بهجای ایستادگی، فرار را انتخاب کرد و امروز با سخنانی بیمایه، تلاش میکند گذشته را تطهیر کند. این ملت، قربانیان واقعی این بازیهای سیاسیاند، نه تماشاگران خاموش.
چهرههایی چون صالح، با تطهیر عملکرد خود و دیگران، تلاش میکنند جایگاه «رهبر ملی» را برای کسانی تعریف کنند که در عمل، به منافع ملی خیانت کردهاند. این تحریف، نهتنها توهین به آرمانهای مقاومت است، بلکه تلاش برای بازنویسی تاریخ به نفع کسانیست که باید در برابر ملت پاسخگو باشند. صالح، که خود را رئیس امنیت ملی، معاون رئیسجمهور و مدافع جمهوریت معرفی میکند، در عمل هیچگاه در لحظههای بحرانی در کنار مردم نبوده است.
او، بهجای دفاع از کشور، به تمجید از کسانی پرداخته که زمینهساز سقوط جمهوریت بودند. این رفتار، نه از سر ناآگاهی، بلکه از سر محاسبه سیاسی و وابستگی به ساختارهاییست که منافع ملی را قربانی منافع شخصی و قومی کردهاند. ملت افغانستان، امروز نیازمند صداقت، شفافیت و پاسخگویی است نه سخنرانیهای بیمحتوا و ادعاهای بیپشتوانه.
امروز، بیش از هر زمان دیگر، افغانستان نیازمند بازخوانی حقیقت و بازخواست از چهرههاییست که بهنام مقاومت، معامله کردند و بهنام ملت، قدرت را واگذار کردند - ایمان داریم همانگونه که به خداوند متعال ایمان داریم - که روزی عدالت و حاکمیت قانون بر این سرزمین جاری خواهد شد. روزی که ملت قربانیشده، پیروز واقعی میدان باشد. روزی که رهبران فراری، معاملهگران قدرت و تحریفکنندگان تاریخ، در برابر قانون و وجدان عمومی پاسخگو باشند.
تا آن روز، صدای حقیقت باید بلندتر از همیشه شنیده شود. صدای آرمانهای مسعود، صدای خون شهدا، صدای ملت مظلوم افغانستان.
- دکتر خالدین ضیایی؛ رئیس اندیشکده تعلیمی ملت افغانستان