پیشگفتار
در ادبیات علوم سیاسی و روابط بینالملل، مفهوم دولت توظيفی یا ابزاری به دولتهایی اطلاق میشود که کارکرد اصلیشان نه بر مبنای نیازهای ملی خود، بلکه بهعنوان ابزار اجرایی قدرتهای بزرگ تعریف میشود. این دولتها معمولاً کوچک، وابسته به حمایت خارجی و دارای منابع مالی هستند که به آنها امکان میدهد نقشهایی فراتر از وزن ژئوپلیتیک طبیعیشان ایفا کنند.
قطر، با وجود مساحت و جمعیت اندک، در دو دهه اخیر بهواسطه قدرت مالی ناشی از گاز طبیعی، دیپلماسی رسانهای از طریق شبکه الجزیره و سیاست میانجیگرانه، به یکی از بازیگران مهم منطقهای بدل شد. جایگاه قطر بهویژه در روابطش با حماس و طالبان نشان میدهد که این کشور عملاً بهعنوان «دولت توظيفی» در خدمت سیاستهای ایالات متحده و غرب ایفای نقش کرده است.
مقدمه
در نظریههای علوم سیاسی و روابط بینالملل، مفهوم «دولت توظيفی» به دولتهایی اطلاق میشود که در فرایند تصمیمگیری و سیاستگذاری، فراتر از اهداف داخلی، بهعنوان ابزاری در دست قدرتهای بزرگ یا نخبگان حاکم برای تحقق وظایف خاص ایفای نقش میکنند. این دولتها غالباً نه بهمثابه یک دولت مستقل و دارای اراده کاملاً ملی، بلکه بهعنوان یک پلتفرم اجرایی در راستای منافع بازیگران خارجی، بهویژه قدرتهای جهانی تعریف میشوند.
قطر، با وجود نقشه و مساحت کوچک جغرافیایی و جمعیتی، در دو دهه اخیر به یکی از بازیگران مهم خاورمیانه بدل شده است. توانایی مالی ناشی از صادرات گاز و نفت، و سیاست خارجی فعال مبتنی بر دیپلماسی رسانهای (از طریق شبکه الجزیره) و نقش میانجیگرانه، این کشور را بین غرب به رهبری آمریکا و حرکتهای افراطی مثل حماس و امارت طالبان در موقعیتی قرار داده است که بتواند بهعنوان یک «دولت توظيفی» در راستای سیاستهای ایالات متحده آمریکا و قدرتهای غربی ایفای نقش کند.
بررسی روابط قطر با حماس و طالبان نشان میدهد که این کشور اغلب در مقام واسطه و میزبان برای جریانهای جهادی–تروریستی عمل کرده است؛ نقشی که بدون چراغ سبز و نیاز استراتژیک ایالات متحده آمریکا امکانپذیر نبود.
چارچوب نظری: دولت توظيفی یا ابزاری
دولت توظيفی دولتی است که برای تحقق اهداف یک قدرت بزرگ یا یک ساختار فراملیتی بهکار گرفته میشود، بدون آنکه الزاماً با منافع ملی عمیق آن دولت منطبق باشد. این دولتها ویژگیهایی دارند از جمله اتکای شدید به حمایت خارجی در حوزه امنیتی–نظامی، ایفای نقش بهعنوان «کارگزار اجرایی» در موضوعات مورد علاقه قدرتهای بزرگ، تمرکز بر «وظایف خاص» مانند میزبانی مذاکرات، حمایت مالی یا لجستیکی از جریانهای غیردولتی، و مدیریت بحرانها. همچنین این دولتها قابلیت جایگزینی دارند؛ یعنی قدرت بزرگ میتواند در صورت لزوم، دولت توظيفی را با بازیگر دیگر جایگزین کند.
بر همین مبنا، قطر را میتوان در سطحی بهعنوان نمونه خلیجی–ریعی از دولت توظيفی بررسی کرد که بهطور خاص برای پیادهسازی بخشهایی از سیاست آمریکا در خاورمیانه مورد استفاده قرار میگیرد.
قطر و نقش توظيفي یا ابزاری در قبال حماس
از سال ۲۰۱۲ دفتر سیاسی حماس از دمشق به دوحه منتقل شد. این انتقال نه تنها تصمیم داخلی حماس بود بلکه با تسهیل قطر و رضایت ضمنی آمریکا صورت گرفت؛ زیرا وجود دفتر سیاسی حماس در قطر، امکان مذاکره غیرمستقیم میان آمریکا، اسرائیل و حماس را فراهم میکرد. قطر میلیاردها دلار کمک مالی به نوار غزه تزریق کرد؛ اما این کمکها اغلب با هماهنگی اسرائیل و آمریکا صورت میگرفت تا از یک سو بحران انسانی غزه کنترل شود و از سوی دیگر حماس در موضع قابل مدیریت باقی بماند.
بنابراین، قطر در اینجا نقش «دولت توظيفی واسطه» را ایفا کرد: از یک طرف به حماس پناه سیاسی داد و از طرف دیگر کانالی بود که سیاستهای مهار و مدیریت آمریکا–اسرائیل را عملیاتی کرد.
قطر و نقش توظيفي یا ابزاری در قبال طالبان
در سال ۲۰۱۳، دفتر سیاسی طالبان در دوحه، پایتخت قطر، افتتاح شد؛ اقدامی که در ظاهر یک تصمیم دیپلماتیک ساده به نظر میرسید، اما در واقع بخشی از یک طراحی پیچیده در سیاست خارجی ایالات متحده بود.
آمریکا که پس از بیش از یک دهه حضور نظامی در افغانستان به بنبست رسیده بود، بهدنبال راهی برای خروج آبرومندانه از این کشور و کاهش هزینههای انسانی، مالی و سیاسی خود بود. راهحل نظامی دیگر کارایی نداشت، و واشنگتن نیازمند یک کانال ارتباطی غیرمستقیم و قابل اعتماد برای مذاکره با طالبان بود؛ گروهی که تا آن زمان بهعنوان دشمن رسمی شناخته میشد.
قطر، با سابقهای در میانجیگریهای منطقهای و روابط متوازن با بازیگران متضاد، پذیرفت نقش میزبان را ایفا کند. این کشور با فراهمسازی فضای دیپلماتیک، به طالبان اجازه داد تا از خاک آن بهعنوان پایگاه سیاسی استفاده کنند؛ اقدامی که بدون رضایت و هماهنگی با آمریکا ممکن نبود. دوحه با ایجاد این بستر، عملاً به دولت توظيفی تبدیل شد که مأموریتش تسهیل مذاکراتی بود که خود ایالات متحده بهتنهایی قادر به پیشبرد آن نبود.
این روند در نهایت به امضای توافقنامه تاریخی دوحه در ۲۹ فبروری ۲۰۲۰ انجامید؛ توافقی میان ایالات متحده و طالبان که چارچوب خروج نیروهای خارجی از افغانستان را تعیین کرد. بر اساس مفاد این توافق، آمریکا متعهد شد طی ۱۴ ماه تمام نیروهای نظامی، پیمانکاران امنیتی، مشاوران و پرسنل غیرنظامی خود را از افغانستان خارج کند. در مقابل، طالبان تعهد دادند که از خاک افغانستان برای تهدید امنیت ایالات متحده و متحدانش استفاده نکنند، و مذاکرات بینالافغانی را با سایر گروههای افغانستانی آغاز کنند.
نقش قطر در این توافقنامه بسیار کلیدی بود. این کشور نهتنها میزبان مذاکرات بود، بلکه با مدیریت فضای دیپلماتیک، اعتماد نسبی میان طرفین را حفظ کرد. قطر توانست با حفظ بیطرفی ظاهری، در عمل منافع راهبردی آمریکا را تأمین کند؛ بدون آنکه خود مستقیماً درگیر منازعات شود. این عملکرد دقیقاً همان چیزی است که از یک دولت توظيفی انتظار میرود: ایفای نقش واسطهای مؤثر، بدون ادعای استقلال در تصمیمگیریهای کلان.
از منظر ژئوپلیتیکی، این اقدام قطر به آمریکا اجازه داد تا بدون تماس مستقیم با طالبان، مسیر خروج از افغانستان را هموار کند و در عین حال، هزینههای سیاسی مذاکره با یک گروه جهادی را به حداقل برساند. دوحه در اینجا نهتنها نقش میزبان، بلکه نقش تسهیلگر، محافظ منافع و مجری غیررسمی سیاستهای واشنگتن را ایفا کرد؛ نقشی که در چارچوب نظری دولت توظيفي کاملاً قابل تعریف است.
در نتیجه، قطر در پرونده افغانستان نیز همانند پرونده حماس، بهعنوان دولت توظيفی برای ایالات متحده عمل کرد؛ دولتی که مأموریتش نه از منافع ملی خود، بلکه از نیازهای راهبردی قدرت بزرگی چون آمریکا نشأت میگرفت.
تحلیل کاربردی دولت ابزاری از دولت موظف
قطر با ایفای نقش توظيفی برای آمریکا، توانسته است حضور پایگاه نظامی «العديد» را بهعنوان ضامن امنیتی خود حفظ کند. در عوض اجرای وظایف حساس، قطر موقعیت خود را در سطح جهانی ارتقا داده است.
واشنگتن نیز از طریق قطر هزینههای سیاسی–حقوقی تماس مستقیم با گروههای جهادی را به حداقل رسانده است. اما کشورهای رقیب (بهویژه عربستان و امارات) قطر را متهم به حمایت از تروریسم کردند و در ۲۰۱۷ به محاصره دیپلماتیک آن دست زدند. این بحران خود نشان میدهد که نقش توظيفی میتواند برای دولت میزبان دو لبه داشته باشد: کسب نفوذ بینالمللی از یک سو، و افزایش انزجار منطقهای از سوی دیگر.
تحولات اخیر و پایان نقش قطر
تحولات ژئوپلیتیکی پس از حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس به اسرائیل، نقطه عطفی در بازتعریف نقش دولتهای منطقهای در سیاستهای ایالات متحده بود. این حمله، که با واکنش شدید و بیسابقه اسرائیل همراه شد، بهانهای برای آغاز سلسلهای از اقدامات نظامی و دیپلماتیک شد که هدف آن نهتنها تضعیف محور مقاومت به رهبری ایران، بلکه بازترسیم نقشه خاورمیانه در چارچوب منافع راهبردی آمریکا و اسرائیل بود.
حملات هوایی مشترک اسرائیل–آمریکا به مراکز هستهای و نظامی ایران، سکوت شرمآور کشورهای اسلامی در برابر جنایات جنگی علیه مردم بیدفاع غزه، و همکاری مطلق برخی دولتهای عربی، بهویژه کشورهای خلیجی، در اجرای این سیاستها، همگی نشان دادند که نظم منطقهای در حال دگرگونی است.
در این میان، قطر که سالها بهعنوان دولت توظيفی در خدمت منافع آمریکا ایفای نقش کرده بود، ناگهان از جایگاه استراتژیک خود خارج شد. این کشور که با ایفای نقش واسطهگر میان واشنگتن و گروههایی چون حماس و طالبان، توانسته بود نفوذ دیپلماتیک و امنیتی خود را تثبیت کند، اکنون دیگر در معادلات جدید جایگاهی نداشت. با چراغ سبز آشکار از سوی اداره رئیسجمهور ترامپ، اسرائیل حملات هوایی بیسابقهای را علیه قطر آغاز کرد؛ حملاتی که نهتنها غیرقابل پیشبینی بودند، بلکه از نظر نمادین حامل پیام پایان مأموریت قطر در نظم جدید منطقهای بودند.
هدف اصلی این حملات، پایتخت قطر یعنی دوحه بود؛ شهری که مقر رهبران سیاسی حماس و نماد نقش میانجیگرانه قطر در پرونده فلسطین محسوب میشد. حمله به دوحه، در واقع پایان عملی و نمادین مأموریت قطر بهعنوان دولت واسطه و ابزاری در مدیریت بحران فلسطین بود. اما پیامدهای این حملات تنها به پرونده حماس محدود نشد.
قطر که از سال ۲۰۱۳ میزبان دفتر سیاسی طالبان بود و نقش کلیدی در توافقنامه دوحه میان آمریکا و طالبان ایفا کرده بود، با این حملات جایگاه خود را در پرونده افغانستان نیز از دست داد. حمله به خاک قطر، بهویژه در شرایطی که این کشور میزبان مذاکرات صلح افغانستان بود، نشان داد که واشنگتن دیگر نیازی به نقش میانجیگرانه قطر ندارد و بهدنبال انتقال این مأموریت به بازیگر دیگری است.
در واقع، حملات اسرائیل به قطر را میتوان پایان رسمی نقش این کشور در دو محور مهم سیاست خارجی آمریکا دانست: نخست، مدیریت غیرمستقیم بحران فلسطین از طریق حماس؛ دوم، تسهیل خروج از افغانستان از طریق طالبان. این حملات نهتنها زیرساختهای امنیتی و دیپلماتیک قطر را هدف قرار دادند، بلکه پیام آشکاری به سایر دولتهای منطقهای ارسال کردند: نقشهای توظيفی، موقت و قابل جایگزینیاند، و هر کشوری که از چارچوب منافع راهبردی غرب خارج شود، ممکن است با حذف کامل از معادلات مواجه گردد.
از این منظر، قطر از یک دولت واسطه و بازیگر فعال، به کشوری تبدیل شد که مأموریتش به پایان رسیده و جایگاهش در نظم جدید خاورمیانه از دست رفته است. این تحول، زمینهساز انتقال پرونده افغانستان به اسلامآباد و افزایش نقش پاکستان در سیاستهای آینده آمریکا در منطقه شد؛ تغییری که نهتنها ژئوپلیتیکی، بلکه نمادین و هشدارآمیز برای سایر دولتهای کوچک منطقهای است.
انتقال پرونده افغانستان و نقش جدید پاکستان
بر اساس همین تحولات، تحلیل و ارزیابی گذشته رهبری اندیشکده ملت در مورد انتقال پرونده افغانستان از دوحه به اسلامآباد به حقیقت نزدیک شده است. سه ماه قبل، بنده در مصاحبهای با رسانه صفحه سیاست بینالمللی افغانستان از این انتقال خبر دادم. رهبری اندیشکده ملت به این باور است که در آینده نقش قطر در صلح و جنگ پرونده افغانستان کاهش خواهد یافت، و در مقابل نقش پاکستان در جنگ و صلح بیشتر و تأثیرگذارتر خواهد شد.
سفر رئیس ارتش پاکستان دو مرتبه در یک ماه به ایالات متحده آمریکا، امضای توافقنامه بزرگ تجاری و سرمایهگذاری بین شرکتهای آمریکایی در پاکستان، ایجاد سردی در روابط هند با اداره ترامپ، توقف پروژههای اقتصادی آمریکا در هند، و لغو سفر ترامپ به هند در اواخر سال ۲۰۲۵، همه نشاندهنده اهتمام آمریکا به دولت پاکستان بهعنوان بازیگر جدیدی مشابه قطر در آینده هستند.
پیام راهبردی آمریکا به منطقه
پیام واضح غرب و اسرائیل به رهبری ایالات متحده آمریکا به رهبران منطقه، بهویژه جهان عرب، این بود که از این پس، وجود پایگاه نظامی آمریکا در یک کشور صرفاً در خدمت منافع ملت آمریکا و اسرائیل خواهد بود، نه در راستای حمایت از دولتهای مسلمان توظيفي یا ابزاری.
حملات هوایی اسرائیل به قطر حامل پیامی روشن به مقامات دوحه و سایر رهبران منطقه بود: باید آماده پذیرش نقشه جدید خاورمیانه باشند؛ نقشهای که در چارچوب نظریه «هرج و مرج خلاق» طراحی شده و هدف آن بازتعریف مرزها، تضعیف محور مقاومت، و جایگزینی بازیگران منطقهای است.
این پیام نهتنها به قطر، بلکه به تمامی دولتهای کوچک منطقهای هشدار داد که نقشهای ابزاری و میانجیگرانه، تا زمانی دوام دارند که در خدمت منافع راهبردی غرب باشند. بهمحض تغییر اولویتها، این دولتها میتوانند از جایگاه خود ساقط شده و حتی هدف حملات مستقیم قرار گیرند.
قطر، که روزگاری بهعنوان واسطهای قابل اعتماد میان آمریکا و جریانهای جهادی شناخته میشد، اکنون با پایان مأموریت خود، جای خود را به بازیگر جدیدی چون پاکستان داده است؛ کشوری که در حال حاضر در مرکز توجه واشنگتن قرار گرفته و آماده ایفای نقشهای مشابه در آینده است.
- دکتر خالدین ضیایی؛ رئیس اندیشکده تعلیمی ملت افغانستان